خلاصه کتاب شهر تو خالی
جیکوب شانزده ساله پس از طی مصیبت خانوادگی هولناکی راهی سفر به جزیرهای در سواحل ولز میشود، جایی که فقط خرابه ای از یتیمخانهی خانم پرگرین برای بچههای عجیب و غریب را مییابد. درحالی که جیکوب مشغول گشتن در اتاقها و راهروهای یتیم خانه است، مشخص میشود که بچههای خانم پرگرین علاوه بر این که عجیب و غریب هستند خطرناک نیز هستندو شاید به دلیل همین موضوع در این جزیرهای دورافتاده قرنطینه شدهاند و شاید به گونه ای متفاوت و عجیب هنوز زنده باشند. ۳ سپتامبر ۱۹۴۰ ده بچهی عجیب و غریب از لشکر هیولاهای مرگبار میگریزند. و فقط یک نفر میتواند کمکشان کند- اما در قالب پرنده گیر افتاده است…
معرفی کتاب شهر تو خالی
سفر خارقالعادهای که در بچههای عجیب و غریب یتیمخانهی خانم پرگرین آغاز شد ادامه دارد و جیکوب پورتمن و دوستان تازهاش به لندن، پایتخت عجیب و غریب جهان، سفر میکنند. امیدوارند آنجا برای خانم مدیر محبوبشان، خانم پرگرین، درمانی بیابند. اما در هر کنج این شهر جنگزده اتفاق غافلگیرکنندهی هولناکی کمین کرده است. و جیکوب قبل از اینکه بچههای عجیب و غریب را به جای امنی برساند، باید دربارهی عشقش به اِما بلوم تصمیم مهمی بگیرد.
شهر تو خالی خواننده را به دنیای تخیلی خلاقانهای از دورآگاهی ذهنی، حلقههای زمان، نمایشهای جانبی عجیبالخقلهها و دگر پیکرها میبرد- دنیای بزرگسالهای عجیب و غریب، چشمسفیدهای جانی، و باغوحشی شگفتانگیز از حیوانات غیرعادی. مثل کتاب قبلی، داستان دوم مجموعهی بچههای عجیب و غریب فانتزی هیجانانگیز را با عکسهای قدیمیِ منتشر نشده در هم میآمیزد تا لذت مطالعهای منحصر به فرد را خلق کند.
شخصیت های کتاب شهر توخالی
جیکوب پورتمن
خانم پرگرین
کلر
هوراس
هیوبرونوئین
انوخ
برشی از کتاب شهر توخالی
هنگامی که قطار ساعت هشت و سی دقیقه هیس هیس کنان به این ایستگاه رسید و در حالی که بخار از آن بر میخاست متوقف شد ، هیچ کس متوجه امری غیرعادی در آن نشد: نه در مورد ماموران و پیشخدمت هایی که چفت های آن را باز کردند و درهایش را گشودند ، نه در مورد خیل مردان و زنانی که برخی از آنان لباس نظامی بر تن داشتند، از قطار خارج شدند و در ازدحام جمعیت ناپدید گشتند؛ و نه حتی در مورد هشت کودک درمانده که به ردیف و با زحمت از یکی از واگنهای درجه یک خارج شدند و در نور غبار آلود سکوی ایستگاه ایستادند و در یک دایره استحفاظی، پشت به پشت هم، از صدای کلیسا و دودی که خود را در آن می یافتند بهت زده بودند. در یک روز عادی ، اگر تعدادی بچه، چنین گم میشدند و بی کس به نظر میرسیدند برخی از بزرگترهای مهربان به آنها نزدیک میشدند و میپرسیدند که موضوع چیست، یا آیا آنها کمکی نیاز دارند یا والدینشان کجا هستند. ولی آن روز سکوی ایستگاه پر بود از صدها کودک که همهء آنها گم شده بودند و بی کس به نظر میرسیدند . بنابراین هیچکس به این دختر کوچک با موهای قهوهای آشفته و کفش های سگک دار و یا این حقیقت که کفشهایش کاملا به زمین نمیرسد توجه زیادی نمیکرد. کسی به پسری با صورت گرد که کلاه تخت لبه داری داشت یا زنبور عسلی که از دهانش بیرون میآمد، این هوای پردود را میسنجید و دوباره به جایی که از آن آمده بود شیرجه میزد اعتنا نمیکرد . هیچ کس به پسری با چشمان سیاه خیره نمیشد یا کسی آن مرد سفالی را که از جیب پیراهن این پسر دزدگی نگاه میکرد و پسر دوباره او را با انگشتش پایین می داد ، نمیدید
همین طور پسری شیک پوش که لباس هایش گل آلود بود ولی با ظرافت کت و شلوار خوش دوختش را با کلاه استوانهای لبه داری که ترسیده بود که انگار با پتک بر سرش کوبیده بودند هماهنگ کرده بود. چهرهاش افسرده و خسته از کمبود خواب بود ریرا آنقدر از رویاهایش ترسیده بود که چندین روز اجازه خوابیدن به خود نداده بود. هیچکس نگاهی بیش به دختری بزرگ نمی انداخت که کت و لباسی ساده بر تن داشت انگار با پشته ای از آجر ساخته شده بود و چمدان بزرگی را که تقریبا اندازه خودش بود به پشتش بسته بود. هیچ یک از افرادی که او را می دیدند نمی توانستند حدس بزند که این چمدان چطور به شکل حیرت انگیزی سنگین است یا چه چیزی داخل آن وجود دارد یا چرا یک طرف آن با روزنه هایی کوچک سوراخ شده است. مرد جوانی که کنار او بود کاملا نادیده گرفته شده بود. در حالی که اوایل سپتامبر بود و هوا هنوز گرم بود او چنان خود را در میان شالها و کتی کلاه دار پوشانده بود که حتی ذره ای از پوستش هم دیده نمی شد…
شما میتوانید کتاب حاضر را با تخفیف ۵۰ درصد از وبسایت sbjust تهیه فرمایید. درصورت خواندن این کتاب نظر خودتان را در صفحه اینستاگرام ما به اشتراک بگذارید.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.