خلاصه داستان کتاب کوری
رمان کتاب کوری تمثیلی به توصیف یک جهان وهم آلود میپردازد. در این جهان کوری یک نوع تمثیل از سردرگمی و سرگشتی است. در این جهان اعتماد و همدلی دیگر معنایی ندارد و انسانها برای دستیابی به نازلترین نیازهای خود دست به هر کاری میزنند. داستان کتاب کوری از آنجایی آغاز می شود که یک راننده در پشت چراغ قرمز بینایی خود را از دست میدهد.
این کوری مانند یک بیماری مسری به تک تک افراد سرایت میکند و آنها را نیز گرفتار می کند. کوری کم کم تمامی مردم شهر و سپس کشور را درگیر خود میکند. تفاوت این کوری با کوریهای دیگر این است که چشمها به جای سیاهی سفیدی را میبینند که همچون یک دریای شیر است.
آری! دنیای پلیدی است! انسانها مراعات حال یکدیگر را نمیکنند!به حقوق یکدیگر احترام نمیگذارند! چه چاره ای باید اندیشید؟ ساراماگو در قالب یک چهره مسیحایی و نجات بخش در تلاش است تا به این افراد درس زندگی بیاموزد. درس محبت!درس زندگی!درس عدالت! یکی از مهمترین حسنهایی که بعد از خواندن کتاب کوری نصیب شما میشود این است که قدر بینایی خود را بیشتر بدانید! همانگونه که در مقدمه کتاب کوری نیز آورده شده است:
وقتی میتوانی ببینی، نگاه کن. وقتی میتوانی نگاه کنی، رعایت کن.
وقتی صاحب نعمت بزرگی به نام بینایی هستید، سعی کنید با دقت بیشتری به پیرامون خود نگاه کنید، سعی کنید به زیباییهای دنیا بیشتر توجه کنید.
در متن کتاب آمده است: اگر روزی باز بینا شدم، توی چشم دیگران خوب نگاه می کنم، انگار که بخواهم روحشان را ببینم. در طول خواندن کتاب کوری آنقدر درگیر فضای هولناک آن میشوید که ناخودآگاه احساس میکنید که خودتان هم کور هستید و چشمهایتان مشکل دارد!
شاید در طول خواندن کتاب کوری احساس تنفر خاصی نسبت به انسان بودن خود پیدا کنید! شاید بسیاری از احساسات مخرب و دردناک را تجربه کنید! اما مطمئن باشید که تمام این احساسات به خواندن آن میارزد! در مورد رنگ سفیدی که کورهای این کتاب می بینند یک فسلفه یونانی وجود دارد و آن هم این است که اگر نور سفید توسط منشور تجزیه شود به رنگهای سبز، زرد و قرمز در میآید. سفیدی که در این کتاب همه جا را فرا میگیرد یک نوع بینظمی معنا شده است.
شخصیتهای داستان کتاب کوری
همانگونه که گفته شد، شخصیتهای این داستان نام مشخصی ندارند و با عنوانهای زیر شناخته میشوند:
• همسر چشم پزشک
• چشم پزشک
• دختر عینکی
• پسر لوچ
• مردی که اول کور شد
• پیرمردی که چشم بند داشت
جملات جالب کتاب کوری
• هرگز نمیشود رفتار آدمها را پیشبینی کرد، باید صبر کرد، باید زمان بگذرد، زمان است که بر ما حکومت میکند، زمان است که در آن سر میز حریف قمار ماست و همه برگهای برنده را در دست دارد.
• نمیتوانید بدانید در جایی که همه کورند چشم داشتن یعنی چه، من که اینجا ملکه نیستم، نه، فقط کسی هستم که برای دیدن این کابوس به دنیا آمدهام. شما حسش میکنید ولی من هم حس میکنم و هم میبینم.
• اگر نمیتوانیم مثل آدم زندگی کنیم، دست کم بکوشیم مثل حیوان زندگی نکنیم.
• دنیا همین است که هست، جایی است که حقیقت اغلب نقاب دروغین می زند تا به مقصد برسد.
• چشم تنها جای بدن است که شاید هنوز روحی در آن باقی باشد.
کتاب کوری اثر ژوزه ساراماگور را میتوانید با تخفیف ۵۰ درصدی از وبسایت sbjust تهیه فرمایید.