در کتاب رها در باد اثر جوجو مویز میخوانیم:
دیزی فرانسه را دوست نداشت غذای آن چندان به دلش نمی نشست اما نانش را دوست داشت خورش های پر ملات با طعم خفیف سیر و انواع گوشت با سس غلیظ او را دلتنگ طعم گوارای ماهی و چیپس و ساندویچ خیار میکرد اولین بار که بوی تند پنیر فرانسوی در یک فروشگاه به مشامش خورد کنار خیابان بالا آورد. از گرمای آنجا که سوزان تر از آن گرمای مرهام بود و البته از دریا و نسیم های آن نصیبی داشت یا حشراتی که بی رحمانه چون بمب افکن های زوزه کش شبانه بهش هجوم میآوردند دل خوشی نداشت. از منظره آنجا بیزار بود سیب زمینی بایر و بی روح با خاکی سوخته و خشک گیاهانی که با سیمایی عبوس در هرم آفتاب پیچ خورده و پلاسیده شده بود و زنجره هایی که جیرجیر مداوم شان در هوا می پیچید از فرانسویها نفرت داشت مردان نگاه های خیره خود را به او می دوختند و در او دقیق میشدند شکمش جلوتر میآمد زنان نیز که نگاهشان شبیه مردم بود تحقیر و گاه انزجاری آشکار را هوادهی میکردند…
1 در انبار
مقایسه